عکسهای بسیار زیبا هنری و دیدنی آذر 90
 
 
جاده ی زندگی نباید صاف و مستقیم باشد ، خوابمان می گیرد ... دست اندازها نعمتند...!!!


تاريخ : چهار شنبه 14 تير 1391 ا 15:39 نويسنده : رضـــــــــا ا
 
 
همه قراردادها را روی کاغذ بی جان نمی نویسند ،
بعضی از قراردادها وعهد ها را روی قلب ها می نویسند ...
حواست به این عهد های غیر کاغذی باشد
شکستنشان
یک انسانی  را می شکند . . .

موضوعات مرتبط: دلنوشته و متن ها ، ،

تاريخ : چهار شنبه 14 تير 1391 ا 15:38 نويسنده : رضـــــــــا ا

رازهایی درباره ی عشق ورزیدن

Posted: 03 Jul 2012 12:46 PM PDT



نیاز یک واژه پلید نیست

واکنش شما در مقابل واژه "نیاز" چیست؟
اگر از شما می خواستم نیاز را با واژه ای دیگر پیوند دهید،احتمالا" یکی از واژه های زیر را برمی گزیدید.

ضعف/نقص/عدم اعتماد و اطمینان
ترس/الزام/کاستی
وابستگی/درد/از دست دادن قدرت
دلبستگی/کنترل/ناامنی

بیشتر مردم نیاز را با یک یا چند واژه از واژه های بالا ارتباط می دهند.بیشتر این واژه ها معنی منفی دارند.این فلسفه به ما می آموزد که خواستن چیزی خوب است،اما نه تا آن حد که به آن نیاز داشته باشیم.

واژه ی نیاز نیز به معنی آن است که شما کامل و بی عیب و نقص نیستید.اغلب ما فکر می کنیم که نیازمند بودن به عشق،رضایت،محبت،حمایت عاطفی و قدردانی چیز خوبی نیست و نشان از ضعف ما دارد.به ما آموخته اند که باید خودکفا باشیم و بتوانیم تمام نیازهای خود را فراهم کنیم.
این فلسفه یکی از زیان بارترین آثار موجود در روابط امروز است.نیاز داشتن همیشه با انسان عجین بوده است.وقتی به نیازهای خود بی اعتنایی می کنید،دقیقا" به بخش حساس خود بی توجه بوده اید.
سرکوب نیازها یکی از سریع ترین راه های بنا کردن دیوارهای جدایی در اطراف قلب شماست.هرگاه بگویید،به هیچ کس نیاز ندارم،ضخامت آن دیوارها را افزایش داده اید.بیان نیازهای تان،روابط شما را هدفمند می سازد.به همسر،فرزندان،والدین یا دوستان شما اجازه می دهد احساس ارزشمندی و شایستگی کنند.برای عزت نفس و خودباوری چیزی بدتر از آن نیست که حس کنید کسی به شما نیاز ندارد.
مورد نیاز نبودن چه احساسی ایجاد می کند؟
تقریبا" وحشتناک.

راز:وقتی حقیقت را درباره نیازهای تان به خود و دیگران نمی گویید،در حال بیرون راندن عشق از زندگی خود هستید

موضوعات مرتبط: عاشقانه ای برای تو ، ،

تاريخ : چهار شنبه 14 تير 1391 ا 15:8 نويسنده : رضـــــــــا ا

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه


برچسب‌ها: یاد مرگ , ,

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391 ا 9:11 نويسنده : رضـــــــــا ا

 


موضوعات مرتبط: عکس ، تصاویر عاشقانه ، ،

تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391 ا 9:6 نويسنده : رضـــــــــا ا


فراموش نکنید که لازم نیست حتما منتظر موقعیت و اتفاق خاصی برای هدیه گل به کسانی
که دوستشان دارید باشید، در حقیقت گل هدیه ایست که اگر به صورت غیر منتظره تقدیم
شود ارزش بیشتری دارد


موضوعات مرتبط: مطالب ، ،

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391 ا 8:49 نويسنده : رضـــــــــا ا

در تمام کشورها برای اینکه عاشق و معشوق بتوانند احساسات خود را به یکدیگر منتقل کنند از راههای زیادی استفاده می کنند با صحبت کردن ، نامه نوشتن ، نگاه کردن …. اما
معمولترین روش استفاده از گل است .خود واژه ی گل سمبل عاشقی می باشد .

اما بد نیست با نشانه های تمام گل ها قدری آشنا بشویدتا اگر موقعی خواستید احساس
خود را به عاشق یا معشوق خود عرضه کنید بدانید تا چه گلی را هدیه کنید یا گلی را که
هدیه گرفته اید چه معنا و مفهومی دارد:


موضوعات مرتبط: مطالب ، ،

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391 ا 8:46 نويسنده : رضـــــــــا ا

 

 

تنها چند روز مانده به سحری که می تواند سحر دیدار باشد... و کاش که باشد...

السلام علیک یا کریم من اولاد الکرام

جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد.
رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد آمد.

جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت .

روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد .

همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت.

گفت: تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟

جوان گفت: اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانه ی خویش ببینم؟

*****
به راستی اگر تا به حال ادای خدمتگزاری او را در آورده ایم چرا در این چند روز باقی مانده تا میلادش قدم در مسیر خدمتگزاری راستینش نگذاریم...

او کریم است از اولاد کرام... (اشاره به عبارت زیارت روز جمعه)
او بر گنه کاران بخشنده است و استغفارشان می کند...

مولای من! یقین است بر من که:
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری!

اما نمی دانم چرا هنوز با تو یکدل نشده ام...
بیا و کریمی کن و آبرویمان بخر و ما را به نوکری خود قبول کن...


برچسب‌ها: عاشقانه , داستان , امام زمان(عج) ,

تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391 ا 8:1 نويسنده : رضـــــــــا ا

گفتم : خسته ام
گفت:* لا تقنطوا من رحمة الله *
"از رحمت خدا نا اميد نشويد ."(زمر/53)

گفتم:انگار مرا فراموش كرده اي ؟
گفت:* فاذ كروني اذكركم*
" مرا ياد كنير تا شما را ياد كنم."(بقرة/152)

گفتم: تا كي بايد صبر كرد؟
گفت:*وما يدريك لعل الساعة تكون قريبآ*
"تو چه مي داني ! شايد موعدش نزديك باشد"(احزاب/63)

گفتم: تو بزرگي ونزديكيت براي من كوچك خيلي دوره! تا ان موقع چكار كنم؟
گفت:*و اتبع  ما يوحي اليك واصبر حتي يحكم الله*
" كارهايي را كه به گفتم انجام بده وصبر كن تا خحدا خودش حكم كند.(يونس/109)

گفتم: تو خدايي وصبور ! من بنده ات هستم وظرف صبرم كوچك است...يك اشاره كني تمامه!

گفت"*عسي ان تحبوا شيئآ وهو شرّ لكم*
"شايد چيزي كه تو دوست داري به صلاحت نباشد!."(بقرة/216)

گفتم: انا عبدك الذليل الضعيف...اصلآچطور دلت مياد؟

گفت:* ان الله باالناس لرئوف الرحيم*
" خدا نسبت به همه ي مردم مهربان است"

گفتم: دلم گرفته
گفت: * بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا*
" (مردم به چي دلخوش كردن؟) بايد به فضل ورحمت خدا شاد باشند)"(يونس/58)

گفتم: اصلآ  بي خيال! توكلت علي الله

گفت:* ان الله يحب المتوكلين*
"خدا آنهايي را كه توكل مي كنند دوست دارد."(آل عمران /159)

گفتم: خييلي چاكريم ! ولي اين بار  انگار گفتي ك حواست رو خوب جمع كن يادت باشه:

گفت:* و من الناس  من يعبد الله علي حرف فان اصابه خير اطمان به و ران اصابته فتنة انقلب علي وجهه خسر الدنيا و الآخرة*
" بعضي از مردم خدا را فقط به زبان عبادت مي كنند. اگر خيري به آنها برسد امن آ رامش پيدا مي كنند واگر بلايي سرشان بيايد تا امتحان شوند رو گردان مي شوند . به خودشان در دنيا وآخرت ضرر مي رسانند."(حج/11)

گفتم:چقدر احساس تنهايي مي كنم

گفت:*فاني قريب*
" من كه نزديكم"(بقره/186)

گفتم: تو هميشه نزديكي من دورم كاش مي شد به تو نزديك شوم

گفت: واذكر ربك في نفسك تضرعآ وخيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال *
"هر صبح وعصر پروردگارت را پيش خودت با تضرع و خوف و با صداي آهسته ياد كن"(اعراف/؟؟؟)

نا خواسته گفتم: الهي وربي من لي غيرك

گفت:* اليس الله بكاف عبده*
"خدا براي بنده اش كافيست"(زمر/؟؟)

گفتم در برابر اين هنه مهربانيت چه كنم؟

گفت:*يا ايها الذين آمنوا اذكرو الله ذكرآ كثيرآ و سبحوه بكرة واصيلآ هو الذي يصلي عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمت الي النور و كان بالمومنين رحيمآ*
"اي مومنين! خدا را زياد ياد كنيد و صبح وشب تسبيحش كنيد او كسي است كه خودش و فرشته هايش برشما درود مي فرستند تا شما را از تايكيها به سوي نور بيرون برند خدا نسبت به مومنين مهربان است."(احزاب/؟-؟)

گفتم:غير از تو كسي را ندارم

گفت: *نحن اقرب اليه من حبل الوريد*
"از رگ گردن به انسان نزديكترم."(ق/16)

گفتم: ... 



تاريخ : دو شنبه 12 تير 1391 ا 7:56 نويسنده : رضـــــــــا ا



پیوند تمایز ایجاد می کند.

پیوند مخالف جدایی است و مهارت در پیوند،یکی از کلیدهای عشق ورزی در طول زندگی شماست.من پیوند را جریان نامحدودی از انرژی بین شما و شخص دیگر معنی می کنم.ارتباطی قابل درک که به صورت آگاهانه پذیرفته می شود.این ارتباط احساس سرزندگی،انرژی خلاقیت،عزت نفس،رضامندی و عشق را به وجود می آورد.

به یک مهمانی می روید و احساس می کنید با هیچ یک از افراد آن جا تفاهم ندارید.متوجه می شوید که از نظر عاطفی در حال جدا شدن از آنها هستید،اما این حالت احساس خوبی در شما ایجاد نمی کند،لذا تصمیم می گیرید بیشتر رابطه برقرار کنید.به طرف فردی می روید که تنها ایستاده و می گویید:سلام،تنها بودم این بود که فکر کردم بهتر است بیایم و سلامی بکنم.هیچ کس را در اینجا نمی شناسم.آن شخص تشکر می کند و از این که می بیند با شخصی دیگر احساسی مشترک دارد،خوشحال می شود.شما هم به سرعت احساس پیوند می کنید چون در تجربه ای مشترک سهیم می شوید.
با نامزدتان بیرون رفته اید و اوقات خوبی دارید.در حین گفت و گو نامزد شما از فیلمی که دیده اید و دوست داشتید عیب جویی می کند.
احساس بدی به شما دست داده و دوست دارید از او جدا شوید.اما نمی خواهید این چنین شود،پس می گویید:قبل از این که ادامه دهیم،باید بگویم نظرت در مورد فیلم واقعا" مرا آزرد.متأسفم از این که این را می گویم،اما من از این فیلم خیلی خوشم آمد و احساس می کنم که چون تو آن فیلم را نپسندیده ای حتما" فکر خواهی کرد که دوست داشتن آن احمقانه است.من احساس می کنم با من هم سلیقه نیستی.
نامزد شما نظر دیگری دارد.راجع به فیلم های دیگر مورد علاقه تان می پرسد.متوجه سلیقه ی مشترک تان می شوید.با تبادل افکار صادقانه ای که بین شما و نامزدتان پیش آمده و با احساس رضایت از همفکری شام خود را صرف می کنید.

در این مثال ها،شما به جای جدایی،پیوند را برگزیدید.یافتن راه کارهای جدید برای پیوند یکی از قوی ترین سدهایی است که به وسیله آن می توانید بیرون رفتن عشق از زندگی خود را متوقف کنید.

راز:جدا کردن خود از دیگران،بزرگترین راه بیرون راندن عشق از زندگی شماست.

اگر تمام انرژی ای که صرف جدایی خود و احساسات تان از دیگران می کنید،ذخیره کنید و از آن برای تماس با دیگران و خود بهره بگیرید،به نیرویی عظیم از دست خواهید یافت که قادر است شما را به سوی ایجاد رضامندی پایدار و عمیق در زندگی تان پیش ببرد.
انتظار نداشته باشید که یک شبه در یافتن پیوند مهارت پیدا کنید.شما در جدایی مهارت دارید،پس باید قدرت خود را برای انتخاب و انجام پیوند،تقویت کنید.در این کتاب فنون مشخصی را برای کسب مهارت در پیوند چه در ایجاد پیوند با احساسات خود و چه در ایجاد پیوند با کسانی که دوست شان دارید،به شما خواهم آموخت.
اولین قدم این است که متوجه شوید چه وقت پیوند قطع شده است.از نشانه های جدایی که قبلا" گفته شد،آگاهی دارید لذا از خود بپرسید که آیا از نظر عاطفی مایلید جدایی را انتخاب کنید یا پیوند را.هر گاه متوجه شدید که پیوند شما قطع شده است،می توانید پیوند مجددی برقرار کنید.این کار یعنی دوست داشتن و ایجاد عشق


موضوعات مرتبط: عاشقانه ای برای تو ، دلنوشته و متن ها ، ،
برچسب‌ها: راز , عشق , دوست داشتن ,

تاريخ : دو شنبه 12 تير 1391 ا 6:14 نويسنده : رضـــــــــا ا

تـــو را دوســت دارم
در این باران
می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران می‌خواستم
می‌خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنـقـدر بـمـیـرم
تا زنــده شــوم…


موضوعات مرتبط: دلنوشته و متن ها ، ،

تاريخ : یک شنبه 11 تير 1391 ا 10:25 نويسنده : رضـــــــــا ا

 

vida
 

با تو دیگر عشق قصه نیست ، لحظه هایم مثل گذشته سرد نیست
با تو زندگی ام زیر و رو شد ، حال من از این رو به آن رو شد
با تو گذشتم از پلهای تنهایی ، رسیدم به اوج آسمان آبی
عطر تو میدهد به من نفس ، با تو رها شدم از آن قفس
آمدی و گرفتی دستهایم را ، باور ندارم با تو بودن را
میدهد به من هوای عشق نفسهایت ،میدهد به من شوق زندگی گرمی دستهایت
بپذیر که دنیای عاشقانه ما همیشگیست ، عشق در قلب من و تو ماندنیست
هر چه دلم خواست همان شد و اینگونه شد که دلم عاشقت شد
مرا در زیر سایه قلبت جا دادی و همین شد که قلبم به عشقت پناه آورد
آری با تو دیگر عشق قصه نیست ، حقیقت است این روزها و لحظه ها
حقیقت است که دوستت دارم ، حقیقت است که با تو هیچ غمی ندارم
حقیقت است که دنیا را نمیخواهم بی تو ، مگر میشود این زندگی بدون تو؟
در آغوش تو ، محکم فشرده ام تو را در آغوشم ، میمیریم برای هم ، مینیشنی بر روی پاهای من و میبوسم لبهایت را….
با تو بودن همیشه تکراریست برای تپشهای قلبم ، با تو بودن همیشه تکراریست برای اینکه حس کنم عشق چیست و عاشق تو بودن چه لذتی دارد
چه اتفاق زیبایی بود تو را دیدن ، چه حادثه شیرینی بود تو را داشتن
با تو بودن همین است ، اینکه تا ابد شدی دنیایم ، اینکه تا ابد شدی مرحمی برای قلب تنهایم
قلبی که دیگر با تو تنها نیست ، درهای قلبم دیگر برای کسی باز نیست ، تا همیشه بسته شده بر روی تو ، بمان و بمان ای که تنها عشق من هستی تو

 


موضوعات مرتبط: دلنوشته و متن ها ، ،
برچسب‌ها: عاشقی , دلتنگی ,

تاريخ : یک شنبه 11 تير 1391 ا 10:10 نويسنده : رضـــــــــا ا

 

برای تو زندگی میکنم ، به عشق تو زنده هستم ، اگر نباشی دیگر نیستم
تویی که بودنت به من همه چیز میدهد، هر جا بروی دلم به دنبال تو میرود…
عشق تو ، حضور تو، به من نفس میدهد هوای بودنت
این دیگر اولین و آخرین بار است که دل بستم ، نه به انتظار شکستم ، نه منتظر کسی دیگر هستم
تو در قلبمی و تنها نیستی ، تو مال منی و همه زندگی ام هستی…
همین که احساس کنم تو را دارم ، قلبم تند تند میتپد ، به عشق تو میگذرد روزهای زندگی ام…
به عشق تو می تابد خورشید زندگی ام ، به عشق تو آن پرنده میخواند آواز زندگی ام
و این است آغاز زندگی ام ، گذشته ها گذشته ، با تو آغاز کردم و با تو میمیرم….
به هوای تو آمدن در این هوای عاشقانه چه دلنشین است ، به هوای تو دلتنگ شدن و اشک ریختن کار همیشگی من است
بودنم به عشق بودن تو است ، اگر اینجا نشسته ام به عشق این انتظار است
در انتظار توام ، تا فردا ، تا هر زمان که بخواهی چشم به راه آمدن توام
خسته نمیشود چشمهایم از این انتظار ، میمانم و میمانم از این خزان تا پایان بهار
تا تو بیایی و او که به انتظارش نشستم را ببینم ، تا چشمهایت را ببینم و دنیای زیبایم را در آغوش بگیرم
نمیتوان از تو گذشت ، به خدا نمیتوان چشم بر روی چشمهایت بست ، بگذار تو را ببینم ، تا آخرین لحظه ، تا آخرین حد نفسهایم….
نمیگویم که مرا تنها نگذار ، تو در قلبمی و هیچگاه تنها نمیمانم ، نمیگویم همیشه بمان ، تا زمانی که هستی من نیز میمانم ، اگر روزی بروی ، دنیا را زیر پا میگذارم ، نمیگویم تنها تو در قلبمی، نیازی به گفتنش نیست آنگاه که تو همان قلبمی… قلبی که تنها تپشهایش برای تو است ، زنده ماندن من به شرط تپشهای این قلب نیست ، به عشق بودن تو است !


موضوعات مرتبط: دلنوشته و متن ها ، ،
برچسب‌ها: عاشقی , دلتنگی ,

تاريخ : یک شنبه 11 تير 1391 ا 9:41 نويسنده : رضـــــــــا ا

خیلی آرامم ،از اینکه در کنارمی خوشحالم .
اینک که دستان گرمت درون دستهای من است ، سرت بر روی شانه های من است شاید چشمهای خیسم  را نبینی اما میتوانی حس کنی که شانه هایت خیس است.
من نیز مثل تو از فردا میترسم ، من نیز مثل تو میترسم تو را از دست بدهم و تنها خاطرات در کنار هم بودن بر جا بماند ! خاطره هایی که یاد آنها مرا دیوانه میکند.
اینک که در آغوش مهربانت هستم ، خیلی آرامم ، کاش ثانیه ها در همین لحظه که تو در کنارمی بایستد حتی یک ثانیه نیز جلو نرود .
این لحظه را برای همیشه و تا ابد میخواهم ، تو را از همین لحظه و برای همیشه میخواهم.
حتی فکر اینکه یک لحظه نیز بدون تو باشم مرا پریشان میکند.
نه عزیزم بدون تو هرگز ! بدون تو نه مهتاب برایم نورانیست و نه خورشید برایم آفتابیست.
نه ستاره ای در آسمان قلبم میدرخشد و نه بارانی در کویر دلم می بارد.
سخت است بی تو بودن ، تلخ است دور از تو بودن ، محال است بی تو نفس کشیدن.
با تو نفس کشیدن ، در این ثانیه ، در این لحظه که  در کنارمی شیرین است ، چقدر این لحظه زیباست ، خاطره ایست به یادماندنی.
کاش امروز همان فردای ما بود ، کاش امروز که تو در کنارمی همان لحظه آخر زندگی ام بود. دلم میخواهد این لحظه بمیرم ، تا از عشق تو مرده باشم تا در آغوش تو از این دنیا رفته باشم .
نرو از کنارم ، سرت را بگذار بر روی شانه هایم ، بگو هر چه دل تنگت میخواهد.
میدانم که دلتنگی ، میدانم که دلت همیشه با من است ، به من امید بده تا با امید تو عاشقانه زندگی کنم .
با تو بودن را از امروز تا لحظه مرگ میخواهم ، بی تو بودن را هیچگاه ، حتی یک لحظه نیز باور ندارم .
خیلی آرامم ، از اینکه در کنارمی شادابم


موضوعات مرتبط: دلنوشته و متن ها ، ،

تاريخ : یک شنبه 11 تير 1391 ا 9:34 نويسنده : رضـــــــــا ا

به هوای قلب من آمدی و گفتی عاشقی ،اما اینک هوای قلبم را نداری
به عشق بودنم آمدی و گفتی عاشقم هستی ، گفتی مثل دیگران بی وفا نیستی و تا آخرش با من هستی
اینک نه تو را میبینم نه عشقی از تو را
اینک نه وفا را میبینم و نه محبتی از تو را
حالا تنها خودم را میبینم و چشمهای خیسم را ، اینک تنها قلبی شکسته را در سینه حس میکنم که
بدجور پشیمان است که چرا به تو دلبسته
چرا با تو عهد عشق را بست ، عشق تنها یک ( کلمه ) بود نه آن احساسی که تا ابد ماندگار بماند
آمدی و یک یادگاری تلخ در قلبم گذاشتی و اینک هوای قلبم را با حضورت سرد کردی
شب که میرسد خیس است چشمهای خسته ام ، از فردا بیزارم دلم نمیخواهد کسی بفهمد که
دلشکسته ام
نمیخواهم دیگر با غروب روبرو شوم ، غروب همان آتشی است که در این لحظه های تنهایی بیشتر
میسوزاند دلم را
گرچه نمیتوانم ،اما نمیخواهم دیگر به تو فکر کنم ، نمیخواهم دیگر یک لحظه نیز در فکر حال و هوای
رفتنت این لحظه های سرد را با گریه سر کنم
خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم ، خیلی دلم میخواهد عاشقی را از قلبم دور کنم ،اما نمیتوانم!
آینه را از من دور کنید ، طاقت ندارم ببینم چهره ی پریشانم را
پنجره را ببندید ، تحمل ندارم ببینم آن غروب پر از درد را
اگر تا دیروز محکوم به تنهایی بودم ، اما اینک محکوم دلبستن به یک عشق دروغینم، تا به امروز در
قلب بی وفای تو حبس بود، از این لحظه به بعد نیز باید در زندان تنهایی حبس ابد باشم
میخواهم در حال خودم در همین زندان تنها باشم …
شاید بتوانم فراموشش کنم…

 


موضوعات مرتبط: دلنوشته و متن ها ، ،
برچسب‌ها: عاشقانه ,

تاريخ : یک شنبه 11 تير 1391 ا 9:14 نويسنده : رضـــــــــا ا

تو را گم کرده ام
انگار نیستی،نه صدایی از تو است و نه نگاهی
پس بگو چرا نمیکنی از من یادی
من برایت شده ام لحظه ای،گهگاهی
فکر نمیکنم از دوری ام آرامی
در حسرت منی و پریشانی
تو را گم کرده ام و در جستجوی توام ،تا تو را دوباره به قلبم برسانم ،
قلبم نفس میخواهد،باید قلبم را تا لحظه ی پیدا کردنت بی نفس بکشانم.
آنقدر دلم برایت پرپر زد که بی بال شد،
آنقدر گشتم و گشتم اینجا و آنجا که اینک خودم را نیز گم کرده ام.
بشنو صدایم را ،این آخرین نوای کسی است که بی تو بی صداست
ببین حالم را،این آخرین نفسهای کسی است که بی تو بی هواست
تو را گم کرده ام و تنهایی را پیدا،ای غم تو دیگر به سراغم نیا
نیستی و خیالت با من است،از خیال تو یادت در قلب من است،
از یادت ،دلتنگی به جا مانده و انتظار،بیش از این مرا بیقرار نگذار.
تو را گم کرده ام و آغوش سردم در حسرت گرمای وجودت مانده،
قلب عاشقم این قصه نیمه تمام را تا آخرش خوانده،
این خاطره هاست که در خاطر پریشانم به جا مانده.
میخواهمت ای جواهر گمشده ام،
اگر بودی و میدیدی حالم را ،میفهمی که چرا دیوانه شده ام.
فاصله ی من و تو ، دورتر از آسمان و دریا است ،
من میبارم و تو فکرت پیش ساحل است هنوز هم باور نداری که قلبم عاشق است.
تو را گم کرده ام و پیدایت میکنم،اگر تو را دیدم به اندازه تمام عمرم نگاهت میکنم

 


موضوعات مرتبط: دلنوشته و متن ها ، ،
برچسب‌ها: عاشقی , دلتنگی ,

تاريخ : یک شنبه 11 تير 1391 ا 8:59 نويسنده : رضـــــــــا ا

 

لحظه طلوع خورشید لحظه طلوع عشق و محبتت در قلبم است.
لحظه غروب که می رسد، لحظه ای است که دلم میخواهد در کنارت باشم.
و آنگاه که خورشید آرام آرام می رود و آسمان تاریک می شود ، به عشق تو
به انتظار مینشینم تا ستاره ها بیایند و به یادت به آسمان پر ستاره خیره شوم.
و این است زندگی من …
لحظه به لحظه به یاد تو هستم و لحظات زندگی را به عشق تو سپری میکنم .
تو همه زندگی ام هستی ، این زندگی تنها با تو شیرین است .
احساس آرامش میکنم ، زیرا لحظه های سرد زندگی ام دور از تو اما به یاد تو سپری میشود.
طلوع کن ای خورشید ، من یک عاشقم ، طلوع کن ، من همینم که بوده ام…
طلوع کن ببین من عاشق را ، که از همگان مجنون ترم .
اگر میخواهی با ما نباشی غروب کن ، زیرا غروب عشق هم برای ما زیباست .
شب و روز ، طلوع یا غروب برای من فرقی ندارد ، من همیشه عاشقم.
همیشه به یاد عشق هستم ،
و این است حال و هوای داشتن تو…
این است زندگی من ، تنها یاد تو ، ذکر نام تو و عشق تو سهم من از طلوع تا غروب خورشید است.
خیلی زیباست این لحظه های تو را داشتن…
خوشبختم زیرا در این روزهای شیرین زندگی با تو هستم و تو را دارم.
همه چیز برایم زیباست ، خورشید و ماه که به آسمان می آیند تو را میبینم ،
اگر خورشید نباشد و آسمان ابری باشد در لابه لای ابرهای سفید تو را میبینم .
اگر شب شود و مهتاب نباش ، باز تو را میبنم، چقدر تو درخشانی…
محال است که روزگار بتواند تو را از من بگیرد ،مثل کوه روبروی تو ایستاده ام ای چشمه همیشه جوشانم.
ای سرنوشت ، با ما کاری نداشته باش که بدجور دیوانه ام ،
اگر بخواهی او را از من بگیری روزگارت را سیاه میکنم !
بیا و با ما مدارا کن ،چرا نمیفهمی ؟ منم  ، همان مرد همیشه عاشق .
و این است حال و هوای داشتنت ، با همه نامهربان ، با خورشید و فلک نامهربان ،
با سرنوشت و زندگی نامهربان ،اما  با تو همیشه مهربان .




موضوعات مرتبط: دلنوشته و متن ها ، ،
برچسب‌ها: عاشقانه ,

تاريخ : یک شنبه 11 تير 1391 ا 7:17 نويسنده : رضـــــــــا ا

خدایا روزهای کودکی ، زندگی برایم بازی بچگانه ای بود که انتهایش چیزی نبود به جز تنهایی.

و امروز زندگی برایم بازی شطرنجی است و میدان گاه رخ به رخ شدن با سیاه و سفیدی که تنها اندیشه و تلاش سبب بقای ادمی است و نیک می دانم در هر دو طرف  بازی تو گرداننده مهره های سفید و سیاه هستی که در این میان حرکتهای گوناگون برای مهره های گوناگون پیش بینی کرده ای .

شاید مهم نباشد که شاه باشی ویا وزیر ویا اسب باشی و یا سرباز .

شاید مهم نباشد که یک نوع حرکت بتوانی بکنی و یا چند نوع حرکت در چند جهت ....

این مهم نیست که همه از تو حفاظت کنند و یا تو سبب ارامش جان کسی باشی ...

بلکه این مهم است که درست حرکت کنی و باور کنی که حرکت تو نیز اهمیتی دارد که دیگر مهره های شطرنج دارند به شرط اینکه بهترین حرکت و اندیشمند ترین حرکت باشد ....


موضوعات مرتبط: دلنوشته و متن ها ، ،

تاريخ : یک شنبه 11 تير 1391 ا 7:15 نويسنده : رضـــــــــا ا

 

همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای
همیشه برایم به معنای واقعی یک عشق بوده ای
گرچه گهگاهی از تو بی وفایی دیده ام اما همیشه برایم باوفا بوده ای
گرچه دلم را میشکنی و اشکم را در می آوری اما تو همیشه برایم یک دنیا بوده ای
صدای آهنگ عشق برایم غم انگیز است ، اما همیشه آن را گوش میکنم
گاهی شنیدن حرفهایت برایم تلخ است ، اما دائم پیش خودم تکرار میکنم
اگر روزی نباشی در کنارم ، برای من همیشه هستی
روزی اگر بروی ، در قلبم همیشه خواهی ماند
اینجا که هستم پر از دلتنگیست، حس نبودنت در کنارم خاطرم را پریشان کرده
اما حس بودنت در قلبم دلتنگی و غم دوری ات را انکار کرده
گاهی وقتی به دوری می اندیشم قلبم میلرزد، نکند که از من سرد شوی، نکند که با کسی دیگر همنشین شوی ، نکند که ما را فراموش کنی و عاشق کسی دیگر شوی…
نباید بیش از این خودم را با این فکرها برنجانم ،عشق خودش پر از درد و رنج است!
خلاصه این را بگویم برایت ، هر زمان که بخواهی میشوم فدایت
اگر تنهایم بگذاری باز هم مینشینم به پایت
همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای ، میخواهم این شعر اولینش تو باشی و آخرین نداشته باشد
همچنان ادامه داشته باشد…. 

 


موضوعات مرتبط: دلنوشته و متن ها ، ،
برچسب‌ها: عاشقی , دلتنگی ,

تاريخ : یک شنبه 11 تير 1391 ا 7:13 نويسنده : رضـــــــــا ا

همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، همیشه دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد
همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، همیشه چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد
همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ، همیشه احساسی بود که مرا درک میکرد
حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند
همیشه دلتنگی بود و انتظار ، همیشه لبخند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگار
امروز دیگر مثل همیشه نیست ، حس و حال من مثل گذشته نیست
امروز دیگر مثل همیشه نیست ، من هم طاقتی دارم ، صبرم تمام شدنیست
شاید اگر مثل همیشه فکر کنم ، هیچگاه نخواهم توانست فراموشت کنم
همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ، همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد
آن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود ، بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!
آری عشق های این زمانه همین است ، زود می آید و زود میگذرد…
تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ، تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم
همیشه کسی بود که به درد دلهایم گوش میکرد ، همیشه کسی بود که اشکهایم را از گونه هایم پاک میکرد ، اینک من مانده ام و تنهایی ، ای یار بی وفای من کجایی ؟
یادی از من نمیکنی ، بی وفاتر از بی وفایی ، بی احساستر از تنهایی
دیگر نمیخواهم همیشه مثل گذشته باشم ، میخواهم آزاد باشم ، میخواهم دائما پیش خودم بگویم که تا به حال کسی مثل تو را در قلبم نداشتم!







موضوعات مرتبط: دلنوشته و متن ها ، ،
برچسب‌ها: عاشقی , دلتنگی ,

تاريخ : یک شنبه 11 تير 1391 ا 7:11 نويسنده : رضـــــــــا ا
بـیــا

ایـن هــوا، هـوای خوبـی اسـت

 

بـرای دلــتـنـگ بـودن…

 

مـن بـغـض هایـم را

 

بـا روح زخمـیـم می آورم،

 

تـو آغـوشـت را، بـا بـوسـه هایـت…

 

بـگـذار دسـت کشیـدن از تــو

 

هـمچنـان غیـر مـمکـن بـاشـد!

 

بـیــــــــا

 
 
 
بوسسس

 



موضوعات مرتبط: دلنوشته و متن ها ، ،
برچسب‌ها: عاشقانه ,

تاريخ : یک شنبه 11 تير 1391 ا 6:58 نويسنده : رضـــــــــا ا


همیشه باش که بی تو عذاب میکشم ، نمیتوانم سختی های دنیا را بی تو روی دوش بکشم!
همیشه باش که بدجور نیاز دارم به تو ، باز هم محبتی به قلبم کن که زندگی ام را مدیونم به تو
تو آمدی و عشق را دوباره پیدا کردم ، آن عشق بی معنا برایم بامعنا شد و همین شد که قلبم دوباره جان گرفت…
بمان و یاری کن مرا ، تا پایان این راه همراهی کن مرا، نگذار تنها بمانم ، نگذار در این راه بی همسفر باقی بمانم
بیا و در حق دلم عاشقی کن ، بیا و برای یک بار هم که شده عشق را آنطور که هست برایم معنی کن
بس که دلم دست این و آن افتاد کهنه شد ، عمری از احساسم گذشت و پیر شد ، دیگر نه طاقت دوباره شکستن را دارم ، نه حس دوباره ساختن را….
درک کن ، میترسم ، بس که دلم زیر پاهای بی محبت دیگران افتاد و له شد ، زندگی برایم یک داستان بدون عشق شد ….
تو آمدی و باز هم فکرم درگیر شد ، دلم به لرزه افتاد و لحظات با تو بودن نفسگیر شد
به خدا دیگر طاقت ندارم ، بس که شکسته ام دیگر جایی برای غمهای تازه ندارم ، بس که خسته ام ،نفسی برای فرار از خستگی ندارم

دل بسته ام به تو و نگاهی کن به من ،شک نکن به احساسات قلب من ….
دستانم بگیر و آرامم کن ، با قلب شکسته ام مدارا کن ، اینک که با توام ، اینک که دلم را به دریای دلت زدم و محو امواج توام ، مرا با دستهای خودت غرق نکن….
همیشه باش که بی تو عذاب میکشم ، امروز از ته دل  با من باش،که بی تو همان تنها و دلشکسته دیروز میشوم

 


موضوعات مرتبط: دلنوشته و متن ها ، ،
برچسب‌ها: عاشقانه , عکس , تصویر ,

تاريخ : یک شنبه 11 تير 1391 ا 6:39 نويسنده : رضـــــــــا ا
تاريخ : شنبه 10 تير 1391 ا 14:41 نويسنده : رضـــــــــا ا
تاريخ : شنبه 10 تير 1391 ا 14:33 نويسنده : رضـــــــــا ا
تاريخ : شنبه 10 تير 1391 ا 14:30 نويسنده : رضـــــــــا ا
تاريخ : شنبه 10 تير 1391 ا 14:19 نويسنده : رضـــــــــا ا

 

چه سخت ..

هم ابر باشد !.....هم باران باشد ..!

هم خیابان ِ خیس باشد ..

امـــــا..

... ... نه تـــــو باشی ..

نه دستی برای فشردن باشد !..

نه پایی برای قدم زدن باشد و ..

نه نگاهـــی برای زل زدن...!


موضوعات مرتبط: دلنوشته و متن ها ، ،

تاريخ : شنبه 10 تير 1391 ا 13:30 نويسنده : رضـــــــــا ا

بازگشته ام

با کوله باری از شعر های ناگفته....

تنها اینجا

مکان امن عاشقانه های من است ....


برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید


موضوعات مرتبط: عاشقانه ای برای تو ، ،

تاريخ : جمعه 8 اسفند 1389 ا 11:5 نويسنده : رضـــــــــا ا

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد
لمس کن نوشته هایی را
که لمس ناشدنیست و عریان
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد
لمس کن گونه هایم را
که خیس اشک است و پر شیار
لمس کن لحظه هایم را
تویی که می دانی من چگونه
عاشقت هستم٬
لمس کن این با تو نبودن ها را
لمس کن
همیشه عاشقت می مانم
دوستت دارم ای بهترین بهانه ام
 
 

موضوعات مرتبط: عاشقانه ای برای تو ، ،

تاريخ : یک شنبه 27 ارديبهشت 1389 ا 7:5 نويسنده : رضـــــــــا ا

 

درویشی کودکی داشت که از غایت محبّت، شبْ پهلوی خویش خوابانیدی.
شبی دید که آن کودک در بستر می نالد و سر بر بالین می مالد.
گفت: ای جان پدر چرا در خواب نمی روی؟
گفت: ای پدر! فردا روزِ پنج شنبه است و مرا متعلّما (درس های) یک هفته پیشِ استاد عرضه می باید
که از بیم در خواب نمی روم مبادا که درمانم.
آن درویش صاحب حال بود.این سخن بشنید به فکر فرو رفت و.
چون با خود آمد گفت: واویلا، ؛ کودکی که درسِ یک هفته پیش معلّم عرض باید کرد شب در خواب نمی رود
پس مرا که اعمالِ هفتاد ساله پیش عرشِ خدا در روز مظالم (قیامت) بر خدایِ عالم الاَسرار عرض باید کرد حال چگونه باشد؟


موضوعات مرتبط: مطالب ، ،

تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1386 ا 9:28 نويسنده : رضـــــــــا ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.